-
ذهن
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 22:04
ذهن آدما عجیبه! یه روز می خوای یه موضوع (یه خاطره، یه صحنه، یه نفر و...) رو از ذهنت پاک کنی.هر چی زور میزنی نمیشه! هی میاد جلو چشمت. فرداش می خوای اونو دوباره به یاد بیاری، هر چی زور می زنی یادت نمیاد و از ذهنت فرار میکنه! دوم: گفتگوی دو کودک اولی: می خوای یه چیز خنده دار برات تعریف کنم؟ دومی: آره بگو. اولی: امروز من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 23:03
میدونین چیه انگار یه سری چیزا قبلا داشتم ولی الان ندارمشون. یه چیزایی که توی وجودم بود. جزئی از من بود. باهاشون خوش بودم و از داشتن اونا دلخوش. حتما می پرسین چی. اونا یه سری احساس بودن. یه چیزایی که خوشحالم می کردن. الان دیگه خوشحال نیستم.
-
اولین یادداشت
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 20:04
سلام من یه جوجه اردکم!!! فقط وفقط یه جوجه اردک. یه جوجه که فعلا عصبانیه و اگه می تونست همه چیزای دور و برش رو میزد و خرابش می کرد. امیدوارم بعدا بتونم خوب بشم فعلا همین